به کنار تپه شب رسید. با طنین روشن پایش آیینه فضا شکست. دستم را در تاریکی اندوهی بالا بردم و کهکشان تهی تنهایی را نشان دادم، شهاب نگاهش مرده بود. غبار کاروان ها را نشان دادم و تابش بیراهه ها و بیکران ریگستان سکوت را، و او پیکره اش خاموشی بود. لالایی اندوهی بر ما وزید. تراوش سیاه نگاهش با زمزمه سبز علف ها آمیخت. و ناگاه از آتش لب هایش جرقه لبخندی پرید. در ته چشمانش ، تپه شب فرو ریخت . و من، در شکوه تماشا، فراموشی صدا بودم. سهراب سپهری : آوار آفتاب : آن برتر گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/502026