لب‌ها می لرزند. شب می تپد.جنگل نفس می کشد. پروای چه داری، مرا در شب بازوانت سفر ده. انگشتان شبانه ات را می فشارم ، و باد شقایق دور دست را پرپر می کند. به سقف جنگل می نگری: ستارگان در خیسی چشمانت می دوند. بی اشک ، چشمان تو نا تمام است، و نمناکی جنگل نارساست. دستانت را می گشایی ، گره تاریکی می گشاید. لبخند می زنی ، رشته رمز می لرزد. می نگری ، رسایی چهره ات حیران می کند. بیا با جاده پیوستگی برویم. خزندگان در خوابند. دروازه ابدیت باز است.آفتابی شویم. چشمان را بسپاریم ، که مهتاب آشنایی فرود آمد. لبان را گم کنیم، که صدا نا بهنگام است. در خواب درختان نوشیده شویم ، که شکوه روییدن در ما می گذرد. باد می شکند ، شب راکد می ماند. جنگل از تپش می افتد. جوشش اشک هم آهنگی را می شنویم ، و شیره گیاهان به سوی ابدیت می رود. سهراب سپهری : آوار آفتاب : آوار آفتاب : شب هم‌آهنگی گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/502042