می تراوید آفتاب از بوته ها. دیدمش در دشت های نم زده مست اندوه تماشا ، یار باد، مویش افشان ، گونه اش شبنم زده. لاله ای دیدیم - لبخندی به دشت- پرتویی در آب روشن ریخته. او صدا را در شیار باد ریخت: جلوه اش با بوی خنک آمیخته. رود، تابان بود و او موج صدا: خیره شد چشمان ما در رود وهم. پرده روشن بود ، او تاریک خواند: طرح ها در دست دارد دود وهم. چشم من بر پیکرش افتاد ، گفت: آفت پژمردگی نزدیک او. دشت: دریای تپش، آهنگ ، نور. سایه می زد خنده تاریک او. سهراب سپهری : آوار آفتاب : غبار لبخند گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/502045