باغ باران خورده می نوشید نور . لرزشی در سبزه های تر دوید: او به باغ آمد ، درونش تابناک ، سایه اش در زیر و بم ها ناپدید. شاخه خم می شد به راهش مست بار ، او فراتر از جهان برگ و بر. باغ ، سرشار از تراوش های سبز، او ، درونش سبز تر ، سرشارتر. در سر راهش درختی جان گرفت میوه اش همزاد همرنگ هراس. پرتویی افتاد در پنهان او : دیده بود آن را به خوابی ناشناس. در جنون چیدن از خود دور شد. دست او لرزید ، ترسید از درخت. شور چیدن ترس را از ریشه کند: دست آمد ، میوه را چید از درخت. سهراب سپهری : آوار آفتاب : میوه تاریک گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/502050