بام را برافکن ، و بتاب ، که خرمن تیرگی اینجاست. بشتاب ، درها را بشکن ، وهم را دو نیمه کن ، که منم هسته این بار سیاه. اندوه مرا بچین ، که رسیده است. دیری است، که خویش را رنجانده ایم ، و روزن آشتی بسته است. مرا بدان سو بر، به صخره برتر من رسان ، که جدا مانده ام. به سرچشمه ناب هایم بردی ، نگین آرامش گم کردم ، و گریه سر دادم. فرسوده راهم ، چادری کو میان شعله و با ، دور از همهمه خوابستان ؟ و مبادا ترس آشفته شود ، که آبشخور جاندار من است. و مبادا غم فرو ریزد، که بلند آسمانه زیبای من است. صدا بزن ، تا هستی بپا خیزد ، گل رنگ بازد، پرنده هوای فراموشی کند. ترا دیدم ، از تنگنای زمان جستم . ترا دیدم ، شور عدم در من گرفت. و بیندیش ، که سودایی مرگم . کنار تو ، زنبق سیرابم. دوست من ، هستی ترس انگیز است. به صخره من ریز، مرا در خود بسای ، که پوشیده از خزه نامم. بروی ، که تری تو ، چهره خواب اندود مرا خوش است. غوغای چشم و ستاره فرو نشست، بمان ، تا شنوده آسمان ها شویم. بدر آ، بی خدایی مرا بیاگن، محراب بی آغازم شو. نزدیک آی، تا من سراسر ((من)) شوم. سهراب سپهری : آوار آفتاب : نزدیک آی گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/502051