نور را پیمودیم ، دشت طلا را در نوشتیم. افسانه را چیدیم ، و پلاسیده فکندیم. کنار شنزار ، آفتابی سایه وار ، ما را نواخت. درنگی کردیم. بر لب رود پهناور رمز رویاها را سر بریدیم . ابری رسید ، و ما دیده فرو بستیم. ظلمت شکافت ، زهره را دیدیم ، و به ستیغ بر آمدیم. آذرخشی فرود آمد ، و ما را در ستایش فرو دید. لرزان ، گریستیم. خندان ، گریستیم. رگباری فرو کوفت : از در همدلی بودیم. سیاهی رفت ، سر به آبی آسمان ستودیم ، در خور آسمانها شدیم. سایه را به دره رها کردیم. لبخند را به فراخنای تهی فشاندیم . سکوت ما به هم پیوست ، و ما ما شدیم . تنهایی ما در دشت طلا دامن کشید. آفتاب از چهره ما ترسید . دریافتیم ، و خنده زدیم. نهفتیم و سوختیم. هر چه بهم تر ، تنها تر.، از ستیغ جدا شدیم: من به خاک آمدم،و بنده شدم . تو بالا رفتی، و خدا شدی . سهراب سپهری : آوار آفتاب : نیایش گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/502052