شب سرشاری بود. رود از پای صنوبرها، تا فراترها رفت. دره مهتاب اندود، و چنان روشن کوه، که خدا پیدا بود. در بلندی‌ها، ما دورها گم، سطح‌ها شسته، و نگاه از همه شب نازک‌تر. دست‌هایت، ساقه سبز پیامی را می‌داد به من و سفالینه‌ انس، با نفس‌هایت آهسته ترک می‌خورد و تپش‌هامان می‌ریخت به سنگ. از شرابی دیرین، شن تابستان در رگ‌ها و لعاب مهتاب، روی رفتارت. تو شگرف، تو رها، و برازنده خاک. فرصت سبز حیات، به هوای خنک کوهستان می‌پیوست. سایه‌ها برمی‌گشت. و هنوز، در سر راه نسیم. پونه‌هایی که تکان می‌خورد. جذبه‌هایی که به هم می‌خورد. سهراب سپهری : حجم سبز : حجم سبز : از روی پلک شب گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/502061