باران اضلاع فراغت را می شست. من با شن های مرطوب عزیمت بازی می کردم و خواب سفرهای منقش می دیدم. من قاتی آزادی شن ها بودم. من دلتنگ بودم. در باغ یک سفره مانوس پهن بود. چیزی وسط سفره، شبیه ادراک منور: یک خوشه انگور روی همه شایبه را پوشید. تعمیر سکوت گیجم کرد. دیدم که درخت ، هست. وقتی که درخت هست پیداست که باید بود، باید بود و رد روایت را تا متن سپید دنبال کرد. اما ای یاس ملون! سهراب سپهری : ما هیچ، ما نگاه : وقت لطیف شن گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/502095