دیرگاهی است که در این تنهایی رنگ خاموشی در طرح لب است بانگی از دور مرا می‌خواند لیک پاهایم در قیر شب است رخنه‌ای نیست در این تاریکی در و دیوار به هم پیوسته سایه‌ای لغزد اگر روی زمین نقش وهمی است ز بندی رسته نفس آدم‌ها سر بسر افسرده است روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا هر نشاطی مرده است دست جادویی شب در به روی من و غم می‌بندد می‌کنم هر چه تلاش، او به من می خندد . نقش‌هایی که کشیدم در روز، شب ز راه آمد و با دود اندود . طرح‌هایی که فکندم در شب، روز پیدا شد و با پنبه زدود . دیرگاهی است که چون من همه را رنگ خاموشی در طرح لب است . جنبشی نیست در این خاموشی دست‌ها پاها در قیر شب است . سهراب سپهری : مرگ رنگ : در قیر شب گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/502101