پس از لحظه های دراز بر درخت خاکستری پنجره ام برگی رویید و نسیم سبزی تار و پود خفته مرا لرزاند. و هنوز من ریشه های تنم را در شن های رویاها فرو نبرده بودم که براه افتادم. پس از لحظه های دراز سایه دستی روی وجودم افتاد ولرزش انگشتانش بیدارم کرد. و هنوز من پرتو تنهای خودم را در ورطه تاریک درونم نیفکنده بودم. که براه افتادم. پس از لحظه های دراز پرتو گرمی در مرداب یخ زده ساعت افتاد و لنگری آمد و رفتش را در روحم ریخت و هنوز من در مرداب فراموشی نلغزیده بودم که براه افتادم پس از لحظه های دارز یک لحظه گذشت: برگی از درخت خاکستری پنجره ام فرو افتاد، دستی سایه اش را از روی وجودم برچید و لنگری در مرداب ساعت یخ بست. و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم که در خوابی دیگر لغزیدم. سهراب سپهری : زندگی خواب‌ها : سفر گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/502125