ای از تو من برسته، ای هم توام بخورده هم در تو می‌گدازم، چون از توام فسرده گه در کفم فشاری، گه زیر پا به هر غم زیرا که می نگردد انگور نافشرده چون نور آفتابی بر خاک ما فکندی وان گاه اندک اندک، باز آن طرف ببرده از روزن تن خود، چون نور بازگردیم در قرص آفتابی، پاک از گناه و خرده آن کس که قرص بیند، گوید که گشت زنده وان کو به روزن آید، گوید فلان بمرده در جام رنج و شادی، پوشیده اصل ما را در مغز اصل صافیم، باقی بمانده درده ای اصل اصل دل‌ها ای شمس حق تبریز ای صد جگر کبابت، تا چیست قدر گرده مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۳۹۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5023