ای مه و ای آفتاب پیش رخت مسخره
تا چه زند زهره از آینه و جندره؟
پیش تو افتاده ماه بر ره سودای عشق
ریخته گلگونهاش یاوه شده قنجره
پنجرهیی شد سماع سوی گلستان تو
گوش و دل عاشقان بر سر این پنجره
آه که این پنجره هست حجابی عظیم
رو که حجابی خوش است هیچ مگو ای سره
از شکرینی که هست بهر بخاییدنش
لب همه دندان شدهست بر مثل دستره
دست دل خویش را دیدم در خمرهیی
گفتم خواجه حکیم چیست درین خنبره؟
گفت شراب کسی کو همگی چرخ را
با همه دولاب جان مینخرد یک تره
کره گردون تند پیشش پالانییی
بر سر میدان او جان خر باتوبره
ای شه فارغ از آن باشد در لشکرت
نصرت بر میمنه دولت بر میسره
ای که ز تبریز تو عید جهان شمس دین
هین که رسید آفتاب جانب برج بره
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۴۰۴
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5028