نمی دانم چه می خواهم خدایا به دنبال چه می گردم شب و روز چه می جوید نگاه خسته ی من چرا افسرده است این قلب پر سوز ز جمع آشنایان می گریزم به کنجی می خزم آرام و خاموش نگاهم غوطه ور در تیرگی ها به بیمار دل خود می دهم گوش گریزانم از این مردم که با من به ظاهر همدم و یک رنگ هستند ولی در باطن از فرط حقارت به دامانم دو صد پیرایه بستند از این مردم ، که تا شعرم شنیدند به رویم چون گلی خوشبو شکفتند ولی آن دم که در خلوت نشستند مرا دیوانه ای بد نام گفتند دل من، ای دل دیوانه ی من که می سوزی از این بیگانگی ها مکن دیگر ز دست غیر فریاد خدا را ، بس کن این دیوانگی ها فروغ فرخزاد : اسیر : رمیده گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/503002