پرنده گفت : ( چه بویی ، چه آفتابی ، آه بهار آمده است و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت. ) پرنده از لب ایوان پرید ، مثل پیامی پرید و رفت پرنده کوچک بود پرنده فکر نمی کرد پرنده روزنامه نمی خواند پرنده قرض نداشت پرنده آدم ها را نمی شناخت پرنده روی هوا و بر فراز چراغ های خطر در ارتفاع بی خبری می پرید و لحظه های آبی را دیوانه وار تجربه می کرد پرنده ، آه ، فقط یک پرنده بود فروغ فرخزاد : تولدی دیگر : پرنده فقط یک پرنده بود گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/503112