عجب دلی که به عشق بت است پیوسته عجب تر این که بتش پیش او است بنشسته بمال چشم دلا بهترک ازین بنگر مدو به هر طرف ای دل تو نیز آهسته دو کف به سوی دعا سوی بحر می‌رانی نه گوهر تو به جیب تو است پیوسته؟ خنک کسی که ورا دست گرد جیب بود که او لطیف و سبک روح گشت و برجسته اگر چه هر طرفی بازگشت در طلبش ازان طلب چو به خود وانگشت شد خسته میان گلبن دل جان بخسته از خاری ببین دلا تو ز خاری هزار گل دسته میان دل چو برآید غبار و طبل و علم هزار سنجق هستی ببین تو بشکسته بیا به شهر عدم درنگر دران مستان ببین ز خویش و هزاران چو خویش وارسته نهاده هر دو قدم شاد در سرای بقا وزین بساط فنا هر دو دست خود شسته مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۴۱۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5037