ز لقمهیی که بشد دیده تو را پرده
مخور تو بیش که ضایع کنی سراپرده
حیات خویش دران لقمه گر چه پنداری
ضمیر را سبل است آن و دیده را پرده
چرا مکن تو درین جا مگو چرا نکنم
که چشم جان را گشتهست این چرا پرده
طلسم تن که ز هر زهر شهد بنمودهست
عروس پرده نمودهست مر تو را پرده
چو لقمه را ببریدی خیال پیش آید
خیالهاست شده بر در صفا پرده
خیال طبع به روی خیال روح آید
ز عقل نعره برآید که جان فزا پرده
دلا جدا شو ازین پردههای گوناگون
هلا که تا نکند مر تو را جدا پرده
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۴۱۴
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5038