شب خامش است و خفته در انبان تنگ روی شهر پلید کودن دون، شهر روسپی ناشسته دست و رو برف غبار بر همه نقش و نگار او بر یاد و یادگارش، آن اسب، آن سوار بر بام و بر درختش، و آن راه و رهسپار شب خاموش است و مردم شهر غبار پوش پیموده راه تا قلل دور دست خواب در آرزوی سایهٔ تری و قطره‌ای رویای دیر باورشان را کنده است همت ابری، چنانکه شهر چون کشتی شده ست، شناور به روی آب شب خامش است و اینک، خاموش‌تر ز شب ابری ملول می‌گذرد از فراز شهر دور آنچنانکه گویی در گوشش اختران گویند راز شهر نزدیک آنچنانک گلدسته‌ها رطوبت او را احساس می‌کنند ای جاودانگی ای دشت‌های خلوت و خاموش باران من نثار شما باد مهدی اخوان ثالث : آخر شاهنامه : گله گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/505009