چون درختی در صمیم سرد و بی ابر زمستانی هر چه برگم بود و بارم بود هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و میراث بهارم بود هر چه یاد و یادگارم بود ریخته ست چون درختی در زمستانم بی که پندارد بهاری بود و خواهد بود دیگر اکنون هیچ مرغ پیر یا کوری در چنین عریانی انبوهم آیا لانه خواهد بست؟ دیگر آیا زخمه‌های هیچ پیرایش با امید روزهای سبز آینده خواهدم این سوی و آن سو خست؟ چون درختی اندر اقصای زمستانم ریخته دیری ست هر چه بودم یاد و بودم برگ یاد با نرمک نسیمی چون نماز شعلهٔ بیمار لرزیدن برگ چونان صخرهٔ کری نلرزیدن یاد رنج از دست‌های منتظر بردن برگ از اشک و نگاه و ناله آزردن ای بهار همچنان تا جاودان در راه همچنان تا جاودان بر شهرها و روستاهای دگر بگذر هرگز و هرگز بر بیابان غریب من منگر و منگر سایهٔ نمناک و سبزت هر چه از من دورتر،خوش‌تر بیم دارم کز نسیم ساحر ابریشمین تو تکمهٔ سبزی بروید باز، بر پیراهن خشک و کبود من همچنان بگذار تا درود دردناک اندهان ماند سرود من مهدی اخوان ثالث : آخر شاهنامه : پیغام گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/505022