منزلی در دوردستی هست بی شک هر مسافر را اینچنین دانسته بودم ، وین چنین دانم لیک ای ندانم چون و چند ! ای دور تو بسا کاراسته باشی به آیینی که دلخواهست دانم این که بایدم سوی تو آمد ، لیک کاش این را نیز می‌دانستم ، ای نشناخته منزل که از این بیغوله تا آنجا کدامین راه یا کدام است آن که بیراهست ای به رایم ، نه به رایم ساخته منزل نیز می‌دانستم این را ، کاش که به سوی تو چه‌ها می‌بایدم آورد دانم ای دور عزیز !‌ این نیک می‌دانی من پیادهٔ ناتوان تو دور و دیگر وقت بیگاهست کاش می‌دانستم این را نیز که برای من تو در آنجا چه‌ها داری گاه کز شور و طرب خاطر شود سرشار می‌توانم دید از حریفان نازنینی که تواند جام زد بر جام تا از آن شادی به او سهمی توان بخشید ؟ شب که می‌اید چراغی هست ؟ من نمی‌گویم بهاران ، شاخه‌ای گل در یکی گلدان یا چو ابر اندهان بارید ، دل شد تیره و لبریز ز آشنایی غمگسار آنجا سراغی هست ؟ مهدی اخوان ثالث : از این اوستا : منزلی در دوردست گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/505033