داشتم با ناهار یک دو پیمانه از آن تلخ، از آن مرگابه زهر مارم می‌کردم مزه‌ام لب گزهای تلخ و گس ِ با همگان تنهایی پسرک - پسرم - در سکنج ِ دو ردیف ِ قفسکهای ِ کتاب رفته بود آن بالا دست‌ها از دو طرف وا کرده تکیه داده به دو آرنج، گشوده کف ِ دست پای آویخته و سر سوی بالا کرده مثل یک مرد که بر دار ِ صلیب یا گر باید هموار بگویم، شاید مثل یک چوب ِ نه هموار ِ صلیب خواهرش گفت: "بیا پایین، زردشت!" مادرش گفت:"بیا پایین مادر! وقت خواب است، بیا، من خوابم می‌آید" "من نمی‌آیم پایین، من اینجا می‌خوابم" - گفت زردشت ِ صلیب - "من همین بالا می‌خوابم" من به او گفتم یا می‌گفتم می‌باید: "تو بیا پایین، فرزند! پدرت آن بالا می‌خوابد" یا شاید: "پدرت آن بالا خوابیده ست!" مهدی اخوان ثالث : در حیاط کوچک پاییز، در زندان : آن بالا گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/505064