این عشق گردان کو به کو بر سر نهاده طبلهیی
که هر کجا مرده بود زنده کنم بیحیلهیی
خوان روانم از کرم زنده کنم مرده به دم
کو نرگدایی تا برد از خوان لطفم زلهیی
گاهی تو را پر در کنم گاهی ز زهرت پر کنم
آگاه شو آخر ز من ای در کفم چون کیلهیی
گر حبهیی آید به من صد کان پرزرش کنم
دریای شیرینش کنم هر چند باشد قلهیی
از تو عدم وز من کرم وز تو رضا وز من قسم
صد اطلس و اکسون نهم در پیش کرم پیلهیی
هر لحظهیی نومید را خرمن دهم بیکشتنی
هر لحظه درویش را قربت دهم بیچلهیی
چشمهی شکر جوشان کنم اندر دل تنگ نیی
اندیشههای خوش نهم اندر دماغ و کلهیی
میران فرس در دین فقط ور اسب تو گردد سقط
بر جای اسب لاغری هر سو بیابی گلهیی
خاموش باش و لا مگو جز آن که حق بخشد مجو
جوشان ز حلوای رضا بر جمره چون پاتیلهیی
تبریز شد خلد برین از عکس روی شمس دین
هر نقش در وی حور عین هر جامه از وی حلهیی
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۴۳۱
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5055