از دار ملک لم یزل ای شاه سلطان آمدی بر قلب ماهان برزدی سنجق ز شاهان بستدی ماه آمدی از لامکان ای اصل کارستان جان صد آفتاب و چرخ را چون ذره‌ها برهم زدی یک مشعله افروختی تا روز و شب را سوختی عذری به جرم آموختی نیکی خجل شد از بدی از رشک پنهان ای پری در جان درآ تا دل بری ای زهره صد مشتری ای سر لطف ایزدی بخرام بخرام ای صنم زیرا تویی کندر حرم هم حسرت هر عابدی هم قبله هر معبدی نقشی‌ست بی‌مثل آن رخش پرنور پاک خالقش زلفی‌ست مشکین طره‌اش یا طیلسان احمدی چون شمس تبریزی رود چون سایه جان در پی رود در دیده خاکش توتیا یا کحل نور سرمدی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۴۳۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5058