شام هجران مرا صبح نمایان آمد محنت آخر شد و اندوه به پایان آمد نفس باد صبا باز مسیحائی کرد مگر از زلف خم در خم جانان آمد شکر ایزد که دگر بار، به کوری رقیب دلبرم شاد رخ و خرّم و خندان آمد عجبی نیست گرم از کرم پیر مغان رنج راحت شد و هم درد به درمان آمد گر چه بسیار چشیدی ستم ز هر فراق دلبر شاد به بزمت شکرستان آمد ساقیا! ساغر لبریز از آن باده بده که ز خمخانهٔ حق، هدیه به مستان آمد مطرب! آغاز کن آن نغمهٔ داوودی را که ز الحان خوشش، جان به سلیمان آمد مژده ای صدر نشینان صف میکده، باز که صبوحی ز حرم مست و غزلخوان آمد شاطرعباس صبوحی : غزلیات : خمخانه حق گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/50714