من پیش ازین می‌خواستم گفتار خود را مشتری واکنون‌ همی‌خواهم ز تو کز گفت خویشم واخری بت‌ها تراشیدم بسی بهر فریب هر کسی مست خلیلم من کنون سیر آمدم از آزری آمد بتی‌ بی‌رنگ و بو دستم معطل شد بدو استاد دیگر را بجو بهر دکان بتگری دکان ز خود پرداختم انگازها انداختم قدر جنون بشناختم ز اندیشه‌ها گشتم بری گر صورتی آید به دل گویم برون رو ای مضل ترکیب او ویران کنم گر او نماید لمتری کی درخور لیلی بود؟ آن کس کزو مجنون شود پای علم آن کس بود کو راست جانی آن سری مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۴۴۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5073