در دل خیالش زان بود تا تو به هر سو ننگری
وان لطف بیحد زان کند تا هیچ از حد نگذری
با صوفیان صاف دین در وجد گردی هم نشین
گر پای در بیرون نهی زین خانقاه شش دری
داری دری پنهان صفت شش در مجو و شش جهت
پنهان دری که هر شبی زان درهمی بیرون پری
چون میپری بر پای تو رشتهی خیالی بسته اند
تا واکشندت صبح دم تا برنپری یک سری
بازآ به زندان رحم تا خلقتت کامل شدن
هست این جهان همچون رحم این جمله خون زان میخوری
جان را چو بررویید پر شد بیضه تن را شکست
جان جعفر طیار شد تا مینماید جعفری
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۴۵۰
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5074