دو چشم مست تو، خوش می‌کشند ناز از هم نمی‌کنند دو بد مست، احتراز از هم شدی به خواب و به هم ریخت خیل مژگانت گشای چشم و جدا کن سپاه ناز هم میان ابرو و چشم تو، فرق نتوان داد بلا و فتنه ندارند امتیاز از هم کس از زبان تو، با ما سخن نمی‌گوید چه نکته‌ایست که پوشند اهل راز از هم شب فراق تو بگسیخت در کف مطرب ز سوز سینهٔ من، پرده های ساز از هم به باغ سرو صنوبر چو قامتت دیدند خجل شدند ز پستی، دو سر فراز از هم پری رخان چو گرفتار و درهمم خواهند گره زنند به زلف و کنند باز از هم تو در نماز جماعت مرو که می‌ترسم کُشی امام و بپاشی صف نماز از هم دلم به زلف تو، مانند صعوه می‌ماند که اش به خشم بگیرن د دو شاهباز از هم تو بوسه از دو لبت دادی و صبوحی جان به هیچ وجه، نگشتیم بی‌نیاز از هم شاطرعباس صبوحی : غزلیات : پرده های راز گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/50740