چون دل من جست ز تن بازنگشتی چه شدی؟ بی‌دل من‌ بی‌دل من راست شدی هر چه بدی گر کژو گر راست شدی ور کم ور کاست شدی فارغ و آزاد بدی خواجه ز هر نیک و بدی هیچ فضولی نبدی هیچ ملولی نبدی دانش و گولی نبدی طبل تحیات زدی خواجه چه گیری گروم؟ تو نروی من بروم کهنه نه‌ام خواجه نوام در مدد اندر مددی آتش و نفتم نخورد ور بخورد بازدهد چون عددی را بخورد بازدهد‌ بی‌عددی بر سر خرپشته من بانگ زن ای کشته من دان که من اندر چمنم صورت من در لحدی گر چه بود در لحدی خوش بودش با احدی آن که در آن دام بود کی خوردش دام و ددی؟ وان که از او دور بود گر چه که منصور بود زارتر از مور بود زان که ندارد سندی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۴۶۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5085