آه چه دیوانه شدم در طلب سلسلهیی
در خم گردون فکنم هر نفسی غلغلهیی
زیر قدم میسپرم هر سحری بادیهیی
خون جگر میسپرم در طلب قافلهیی
آه از آن کس که زند بر دل من داغ عجب
بر کف پای دل من از ره او آبلهیی
هم به فلک درفکند زهره ز بامش شرری
هم به زمین درفکند هیبت او زلزلهیی
هیچ تقاضا نکنم ور بکنم دفع دهد
صد چو مرا دفع کند او به یکی هین هلهیی
چون که ازو دفع شوم گوشگکی سر بنهم
آید عشق چله گر بر سر من با چلهیی
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۴۶۳
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5087