خواجه اگر تو همچو ما بیخود و شوخ و مستییی
طوق قمر شکستییی فوق فلک نشستییی
کی دم کس شنیدییی یا غم کس کشیدییی
یا زر و سیم چیدییی گر تو فناپرستییی
برجهییی به نیم شب با شه غیب خوش لقب
ساغر باده طرب بر سر غم شکستییی
ای تو مدد حیات را از جهت زکات را
طره دلربات را بر دل من ببستییی
عاشق مست از کجا؟ شرم و شکست از کجا؟
شنگ و وقیح بودییی گر گرو الستییی
ور ز شراب دنگییی کی پی نام و ننگییی؟
ور تو چو من نهنگییی کی به درون شستییی؟
بازرسید مست ما داد قدح به دست ما
گر دهدی به دست تو شاد و فراخ دستییی
گر قدحش بدیدییی چون قدحش پریدییی
وز کف جام بخش او از کف خود برستییی
وزرخ یوسفانهاش عقل شدی ز خانهاش
بخت شدی مساعدش ساعد خود نخستییی
ور تو به گاه خاستی پس تو چه سست پاستی
ور تو چو تیر راستی از پر کژ بجستییی
خامش کن اگر تو را از خمشان خبر بدی
وقت کلام لایییی وقت سکوت هستییی
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۴۸۴
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5108