ای زده مطرب غمت در دل ما ترانهیی
در سر و در دماغ جان جسته ز تو فسانهیی
چون که خیال خوش دمت از سوی غیب دردمد
زاتش عشق برجهد تا به فلک زبانهیی
زهره عشق چون بزد پنجه خود در آب و گل
قامت ما چو چنگ شد سینه ما چغانهیی
آهوی لنگ چون جهد از کف شیر شرزهیی؟
چون برهد ز باز جان قالب چون سمانهیی؟
ای گل و ای بهار جان وی می و ای خمار جان
شاه و یگانه او بود کز تو خورد یگانهیی
باغ و بهار و بخت بین عالم پردرخت بین
وین همگی درختها رسته شده ز دانهیی
از دهش و عطای تو فقر فقیر فخر شد
تا که نماند مرگ را بر فقرا دهانهیی
لطف و عطا و رحمتت طبل وصال میزند
گر نکند وصال تو بار دگر بهانهیی
روزه مریم مرا خوان مسیحیات نوا
تر کنم از فرات تو امشب خشک نانهیی
گشته کمان سرمدی سرده تیرهای ما
گشته خدنگ احمدی فخر بنی کنانهیی
پیش کشی آن کمان هر کس میکند زهی
بهر قدوم تیر تو رقعه دل نشانهیی
جذبه حق یک رسن تافت ز آه تو و من
یوسف جان ز چاه تن رفت به آشیانهیی
خامش کن اگر سرت خارش نطق میدهد
هست برای جعد تو صبر گزیده شانهیی
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۴۸۶
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5110