ساقی جان فزای من بهر خدا ز کوثری
در سر مست من فکن جام شراب احمری
بحر کرم تویی مرا از کف خود بده نوا
باغ ارم تویی مها بر بر من بزن بری
ای به زمین ز آسمان آمده چون فرشتهیی
وی ز خطاب اشربوا مغز مرا پیمبری
بزم درآ و می بده رسم بهار نو بنه
ای رخ تو چو گلشنی وی قد تو صنوبری
گرچه به بتکدهی دلم هر نفسیست صورتی
نیست و نباشد و نبد چون رخ تو مصوری
می چو دود برین سرم بسکلد از تو لنگرم
چهره زرد چون زرم سرخ شود چو آذری
بحر کرم چه کم شود گر بخورند جرعهیی؟
فضل خدا چه کم شود گر برسد به کافری؟
این دل بیقرار را از قدحی قرار ده
وین صدف وجود را بخش صفای گوهری
یا برهان ز فکرتم یا برسان به فطرتم
یا بتراش نردبان باز کن از فلک دری
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۴۹۰
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5114