جمع مکن تو برف را بر خود تا که نفسری برف تو بفسراندت گر تو تنور آذری آن که نجوشد او به خود جوش تو را تبه کند وان که ندارد آذری ناید ازو برادری فربهی‌اش به دست جو غره مشو به پشم او آن سر و سبلتش مبین جان وی است لاغری گر خوشی است این نوا برجه و گرم پیش آ سر تو چنین چنین مکن مشنو سست و سرسری مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۴۹۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5115