صبح چو آفتاب زد رایت روشنایییی
لعل و عقیق میکند در دل کان گدایییی
گر ز فلک نهان بود در ظلمات کان بود
گوهر سنگ را بود با فلک آشنایییی
نور ز شرق میزند کوه شکاف میکند
در دل سنگ مینهد شعشعه عطایییی
در پی هر منوری هست یقین منوری
در پی هر زمینییی مرتقب سمایییی؟
صورت بت نمیشود بیدل و دست آزری
آزر بت گری کجا باشد بیخدایییی؟
گفت پیمبر بحق کادمی است کان زر
فرق میان کان و کان هست به زرنمایییی
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۴۹۷
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5121