چو سرمست منی ای جان، ز خیر و شر چه اندیشی؟
براق عشق جان داری، ز مرگ خر چه اندیشی؟
چو من با تو چنین گرمم، چه آه سرد میآری؟
چو بر بام فلک رفتی، ز بحر و بر چه اندیشی؟
خوش آوازی من دیدی، دواسازی من دیدی
رسن بازی من دیدی، ازین چنبر چه اندیشی؟
برین صورت چه میچفسی، ز بیمعنی چه میترسی
چو گوهر در بغل داری، زبدگوهر چه اندیشی؟
تویی گوهر، زدست تو که بجهد، یا ز شست تو؟
همه مصرند مست تو، ز کور و کر چه اندیشی؟
چو با دل یار غاری تو، چراغ چار یاری تو
فقیر ذوالفقاری تو، ازان خنجر چه اندیشی؟
چو مد و جر خود دیدی، چو بال و پر خود دیدی
چو کر و فر خود دیدی، ز هر بیفر چه اندیشی؟
بیا ای خاصهٔ جانان، پناه جان مهمانان
تویی سلطان سلطانان، ز بوالفنجر چه اندیشی؟
خمش کن، همچو ماهی شو، درین دریای خوش دررو
چو در قعر چنین آبی، ازان آذر چه اندیشی؟
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۵۰۳
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5127