غم طوقی از آهن شد و برگردنم آویخت چون ژنده ی درویش، بلا در تنم آویخت درگردن دلدار نیاویخته‌، دستم بشکست به صد خواری و در گردنم آویخت آن طفل که پرورده ی دل بود چو اغیار افتاد ز چشم من و در دامنم آویخت بدگوبی جهال به بوم و برم آشفت بیغاره ی حساد به پیرامنم آویخت ببرید طبیعت ز هواهای دلم سر وآورد ویکایک به سر برزنم آوبخت بلبل‌صفت آفات سخن گفتن شیرین در خانه و در لانه و درگلشنم آویخت چون منطق شیرین مرا دید زمانه از طاق فلک در قفس آهنم آویخت بگداخت تنم شمع‌صفت وین دل سوزان چون شعله ی فانوس به پیراهنم آویخت هر چیزکزان بیش دلم داشت تنفر چون پرده ی تاری به در روزنم آویخت تاربکی افکار حریفان چو حجابی گرد آمد و درییش دل روشنم آویخت حلاج‌ صفت‌، تا ز چه گفتم سخن حق از دار بلا این فلک ریمنم آویخت ملک‌الشعرای بهار : غزلیات : شمارهٔ ۱۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/51301