شمعیم و دلی مشعله‌افروز و دگر هیچ شب تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ افسانه بود معنی دیدار که دادند در پرده یکی وعدهٔ مرموز و دگر هیچ حاجی که خدا را به حرم جست چه باشد از پارهٔ سنگی شرف‌اندوز و دگر هیچ خواهی که شوی باخبر ازکشف و کرامات مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ‌ روزی که دلی را به نگاهی بنوازند از عمر حسابست همان روز و دگر هیچ زین قوم چه خواهی که بهین پیشه‌ورانش گهواره تراشند و کفن‌دوز و دگر هیچ زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ خواهد بَدَل عمر، بهار از همه گیتی دیدار رخ یار دل‌افروز و دگر هیچ ملک‌الشعرای بهار : غزلیات : شمارهٔ ۳۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/51322