بر دیوانگان امروز آمد شاه پنهانی فغان برخاست از جان‌های مجنونان روحانی میان نعره‌ها بشناخت آواز مرا آن شه که صافی گشته بود آوازم از انفاس حیوانی اشارت کرد شاهانه که جست از بند دیوانه اگر دیوانه‌ام شاها، تو دیوان را سلیمانی شها همراز مرغانی و هم افسون دیوانی برین دیوانه هم شاید که افسونی فرو خوانی به پیش شاه شد پیری که بربندش به زنجیری کزین دیوانه در دیوان، بس آشوب است و ویرانی شه من گفت کین مجنون، به جز زنجیر زلف من دگر زنجیر نپذیرد، تو خوی او نمی‌دانی هزاران بند بردرد، به سوی دست ما پرد الینا راجعون گردد، که او بازی‌‌ست سلطانی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۵۰۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5133