میان ابرو و چشم توگیر و داری بود من این میانه شدم کشته این چه کاری بود تو بی وفا واجل در قفا و من بیمار بمردم از غم و جز این چه انتظاری بود مرا ز حلقه ی عشاق خود نمیراندی اگر به نزد توام قدر و اعتباری بود در آفتاب جمال تو زلف شبگردت دلم ربود و عجب دزد آشکاری بود به هر کجا که ببستیم باختیم ز جهل قمار جهل نمودیم و خوش قماری بود تمدن آتشی افروخت در جهان که بسوخت زعهد مهر و وفا هرچه یادگاری بود بنای این مدنیت به باد می‌دادم اگر به دست من از چرخ اختیاری بود میئی خوریم به باغی نهان ز چشم رقیب اگر تو بودی و من بودم و بهاری بود ملک‌الشعرای بهار : غزلیات : شمارهٔ ۶۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/51348