دل سوی مهر می کشد و مهر سوی دل جایی که مهر نیست مکن جستجوی دل دل گوشت‌پاره‌ای که بجنبد به سینه نیست منگر چنین ز چشم حقارت به سوی دل بحث بهشت و دوزخ و آشوب کفر و دین چون بنگرند نیست مگر گفتگوی دل افلاک را به لرزه فکندی بهر نفس گر آمدی ز پرده برون هایهوی دل ما را نوید افسر شاهی مده که ما در کنج انزوا نبریم آبروی دل الا که آرزوی دلی را برآوربم ما را نبود و نیست دگر آرزوی دل دشنام تلخ و روی ترش دلنشین‌ترست ما را ز خنده‌ای که نباشد ز روی دل دیدی چگونه جام سراپای خنده شد آن‌دم که شیشه قهقهه کرد از گلوی دل بر لوح دل رموز محبت نوشته‌اند ما خوانده‌ایم و کرده ز بر پشت و روی دل واقف شود ز معنی دل هرکه چون «‌بهار» بگذاشت جان و جاه و جوانی به روی دل ملک‌الشعرای بهار : غزلیات : شمارهٔ ۷۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/51363