دربغ و درد که از کید فتنهٔ گردون بشد صبوری ازما چوشد صبوری ما دریغ از آن دل آگاه و خاطر دانا که بردرند ز غم جامه صبوری ما صبوری آن ملک شاعران طوس برفت به خانقاه غم آمد دل سروری ما تنم بسوخت ز اندوه هجر و دوری او چگونه ساخت ندانم به هجر و دوری ما چو نور باصره امد ز چشم ما پنهان فغان و ناله که شد دور دور کوری ما بهار با دل غمگین خود چنین می گفت که مصرعی است به تاریخ او ضروری ما سری‌ ز جان برآورد و این‌ چنین‌ به‌سرود بشد صبوری از ما چو شد صبوری ما ملک‌الشعرای بهار : قطعات : شمارهٔ ۴ - در مرثیه و مادهٔ تاریخ فوت پدر گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/51393