این ناکسان که کوس بزرگی همی زنند ممتاز نیستند ز کس جز به مال خوبش بستان و باغ دارند اما نمی‌دهند هرگز یکی چغاله به طفل چغال خویش خاتون اگر خیال خیاری کند، نهد سر چون‌خیار بر سر فکر و خیال خویش محصول باغ و باغچهٔ خانه را دهند بقال راکه بارکند بر بغال خویش وز بهر اهل خانه فرستدگه غروب زانگور غژم گشته و آلوی کال خویش چون کوت کش بیاورد از بهر باغ کوت مزدیش نیست تا نتکاند جوال خویش حمالی ار زغال بیارد برایشان باید که خاکه بسترد از دست و بال خویش ور دست و بال او نشد ازگرد خاکه پاک بایست یک درم فکند از زغال خویش گر سائلی بخواهد از آن قوم حاجتی نادم کنندش از جبروت و نکال خوبش چیزی طلب کنند ز سائل به دست مزد گر خواست پس بگیرد از آنان سؤال خویش اندر پیش دوند و بلیسند دست و پاش بینند اگر یکی مگس اندر مبال خوبش چون گربهٔ گرسنه که جسته است طعمه‌ای غرند پای سفره به اهل و عیال خوبش یک لقمه نان خود را دارد عزیزتر از دختر و زن و پسر و عم و خال خویش آنان که فکر لقمهٔ نانشان به‌سر پزند جان می‌نهند بر سر فکر محال خوبش کاش این مواظبت که زنان حرام خود دارند، داشتند ز جفت حلال خویش! ملک‌الشعرای بهار : قطعات : شمارهٔ ۱۰۸ - مردمان لئیم گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/51497