نکو بنگر به روی من، نه آنم من که هر باری ببین دریای شیرینی، ببین موج گهرباری که بگریزد زدست حق؟ که پرهیزد زشست حق؟ قیامت کو که تا بیند، به نقد این شور و شر باری؟ یکی دستش چو قبض آمد، یکی دستش چو بسط آمد نداری زین دو بیرون شو، گه باش و سفر باری چو عیسی گر شکر خندی، شکرخنده ببین از وی چو موسی گر کمر بندی، بران کوه و کمر باری شدی دربان هر دونی، به زیر بام گردونی به کوی یار ما دررو، که بینی بام و درباری به شاخ گل همی‌گفتم چه می‌رقصی درین گلخن؟ درآ در باغ جان بنگر، شکوفه وشاخ تر باری عطارد را همی‌گفتم به فضل و فن شدی غره قلم بشکن، بیا بشنو پیام نیشکر باری به گوش زهره می‌گفتم که گوشت گرم شد از می سر اندر بزم سلطان کن، ببین سودای سر باری چو سوسن صد زبان داری، زبان درکش ازین زاری زغنچه‌ی بسته لب بشنو، زخاموشان خبر باری مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۵۲۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5150