به شهر شروان بُد شاعری بهار بنام که شهره بود به مطبوعی و سخن‌دانی از آن سخنور جز اندکی ندانم شعر هم آنچه دانم دانند عالی و دانی به شعر خویش هم‌اکنون مفاخرت نکنم که فخر بر هنر خود بود ز نادانی به دیو مردم نادان همی نبندم دل کزین گروه نبینم به جز گران جانی ولی از اینان یک‌تن شدست خصمی من به رای ابلیسی و به خوی شیطانی همی چه گوید گوید کزان بهار توراست ز شعر دفتری انباشته به پنهانی چه بازگویم با ابلهی چنین که ز جهل نکو نداند شروانی از خراسانی چه رنجه دارم تن در ستیز آن که بود به ... خوردنش آسایش و تن‌آسانی در‌بغ باشد پرداختن به چونین دیو مراکه هست به ملک سخن سلیمانی ایا فسانه به جهل و دریده کـ.. و کفل چنان که سلمان در پاکی و مسلمانی به ک.. خویش فرو بر سطبر ک‌.. بهار سپس بسنج که‌طوسی‌است‌یاکه شروانی ملک‌الشعرای بهار : قطعات : شمارهٔ ۱۸۵ - بهار شیروانی گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/51575