شبی لب فروبسته بودم ز حرف خرد غرق اندیشه‌های شگرف درآمد بت مهربانم به بر خرامنده بر سان طاوس نر همه مهر و خوش‌خویی و نیکویی بدیع‌ است‌ با نیکویی خوش‌خویی به دست اندرش نامه‌ای از فرنگ سخن‌ها درو بر ز پیکار و جنگ که قیصر به دریا سپه رانده است به‌آب‌اندرون آتش افشانده است نوین مرزیان زین برآشفته‌اند به بیغاره بر چیزهاگفته‌اند ازین پس به دریاست جنگی بزرگ میان عقاب و نهنگ سترگ ببینیم تا بال و پر عقاب بریزد درین پهن دربای آب و یا گرده‌گاه دلاور نهنگ زمانه بدرد به روئینه چنگ برآشفت و گفت این چه دیوانگیست نه‌خون ریختن رسم فرزانگیست گروهی که در کینه پیچیده‌اند چه از مهربانی زیان دیده‌اند یکی بنگر از دیده دوربین به‌پایان این رزم و پرخاش وکین‌! بدوگفتم ای ازدر آشتی تو ز اندیشه‌ام بند برداشتی کس این جنگ را دیر برنشمرد ز خرداد و از تیر برنگذرد وگر بگذرد، نیز پایانش هست جهان شست‌ خواهد ز خونابه‌ دست بشوید جهان دست‌، لیک آدمی همی‌ تا بود جنگ جوید همی که مردم به جنگ اندر آماده‌اند ز مادر همه جنگ را زاده‌اند رود جنگ آنگه زگیتی به در که نه ماده برجای ماند، نه نر ملک‌الشعرای بهار : مثنویات : شمارهٔ ۴۵ - انسان و جنگ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/51623