بتاب ای ماه بر یارم، بگو یارا اغا پوسی بزن ای باد بر زلفش، که ای زیبا اغا پوسی گر این جایی، گر آن جایی، وگر آیی، وگر نایی همه قندی و حلوایی، زهی حلوا اغا پوسی ملامت نشنوم هرگز، نگردم در طلب عاجز نباشد عشق بازیچه، بیا حقا اغا پوسی اگر در خاک بنهندم، تویی دلدار و دلبندم وگر بر چرخ آرندم، ازان بالا اغا پوسی اگر بالای که باشم چو رهبان، عشق تو جویم وگر در قعر دریایم، دران دریا اغا پوسی زتاب روی تو ماها، ز احسان‌های تو شاها شده زندان مرا صحرا، دران صحرا اغا پوسی چو مست دیدن اویم، دو دست از شرم واشویم بگیرم در رهش، گویم که ای مولا اغا پوسی دلارام خوش روشن، ستیزه می‌کند با من بیار ای اشک و بر وی زن، بگو ایلا اغا پوسی تو را هر جان همی‌جوید، که تا پای تو را بوسد ندارد زهره تا گوید، بیا این جا اغا پوسی وگر از بنده سیر آیی، بگیری خشم و دیر آیی بمانم‌‌ بی‌کس و تنها، تو را تنها اغا پوسی بیا ای باغ و ای گلشن، بیا ای سرو و ای سوسن برای کوری دشمن، بگو ما را اغا پوسی بیا پهلوی من بنشین به رسم و عادت پیشین بجنبان آن لب شیرین، که مولانا اغا پوسی منم نادان تویی دانا، تو باقی را بگو، جانا به گویایی افیغومی، به ناگویا اغا پوسی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۵۴۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5166