et://msg_url?url=%20&text= ایتا - اشتراک گذاری لینک در ایتا
شدم با یکی مرد عیّار یار که بودش همی رزم و پیکارکار سلحشور و سالوک و همت بلند به پیرامنش نامداران چند نهاده به سر تارک مهتری نهفته به دل بویه ی سروری هوای بزرگی بسر داشت مرد نیاسوده یکدم ز ننگ و نبرد بگفتم بدان نوخط کهنه کار که جان و جوانی گرامی بدار بخندید ازبن گفته آزادمرد که ای فارغ از رنج و حرمان و درد به میدان ز خون سرخ مردن بنام به از مرگ در بستری زردفام بگفتم به شهر اندر آیی همی‌؟ و یا اندرین کوه پایی همی‌؟ بگفتا به شهر اندر آیم بسی‌! که جز دوستانم نداند کسی‌! بگفتم که دولتسرایت کجاست‌؟ کجاخانه‌داری‌وجایت کجاست ؟ بگفت اندر آنجا سراییم نیست جز اندر دل خلق جاییم نیست بدو گفتم آنجا یکی خانه ساز سرایی نو آیین و شاهانه ساز که چون صفّ بیداد را بشکنی به پیروزی آنجای مأوا کنی نگر تا به پاسخ چه گفت آن دلیر: که گر من شوم بر بداندیش چیر سرای امارت بود جای من نساید زمین دگر پای من وگر خصم گردد به من چیردست به میدان شوم بسته و زیردست نشاید دگر جای‌، مأوای من که زندان سلطان بود جای من وگر کشته آیم به میدان کین بود خانه‌ام تنگنای زمین فزون از دمی نیست مرگ ای پسر ز مرگست اندیشه‌اش صعب‌تر چو اینست‌، پس مرگ در رزمگاه به از درد و بیماری و اشگ و آه ملک‌الشعرای بهار : مثنویات : شمارهٔ ۸۲ - مرگ سرخ به از مرگ زرد گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/51660