مگر مستی نمی‌دانی که چون زنجیر جنبانی زمجنونان زندانی، جهانی را بشورانی؟ مگر نشنیده‌‌‌یی دستان زبی خویشان و سرمستان؟ وگر نشنیده‌‌‌یی بستان به جان تو که بستانی تو دانی، من نمی‌دانم، که چیست این بانگ از جانم وزین آواز حیرانم، زهی پر ذوق حیرانی صلا مستان و‌‌ بی‌خویشان، صلا ای عیش اندیشان صلا ای آن که می‌دانی که تو خود عین ایشانی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۵۴۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5169