کجا باشد دورویان را میان عاشقان جایی؟ که با صد رو طمع دارد زروز عشق فردایی طمع دارند و نبودشان، که شاه جان کند ردشان زآهن سازد او سدشان، چو ذوالقرنین آسایی دورویی با چنان رویی، پلیدی در چنان جویی چه گنجد پیش صدیقان نفاقی کارفرمایی که بیخ بیشهٔ جان را، همه رگ‌های شیران را بداند یک به یک آن را، به دیده‌ی نورافزایی بداند عاقبت‌ها را، فرستد راتبت‌ها را ببخشد عافیت‌ها را، به هر صدیق و یکتایی براندازد نقابی را، نماید آفتابی را دهد نوری خرابی را، کند او تازه انشایی اگر این شه دورو باشد، نه آنش خلق و خو باشد برای جست و جو باشد ز فکر نفس کژپایی دورویی اوست‌‌ بی‌کینه، ازیرا اوست آیینه زعکس تو در آن سینه نماید کین و بدرایی مزن پهلو به آن نوری که مانی تا ابد کوری تو با شیران مکن زوری، که روباهی به سودایی که با شیران مری کردن، سگان را بشکند گردن نه مکری ماند و نی فن، نه دورویی نه صدتایی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۵۵۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5176