مسلمانان مسلمانان، مرا جانی‌‌ست سودایی چو طوفان بر سرم بارد ازین سودا زبالایی مسلمانان مسلمانان، به هر روزی یکی شوری به کوی لولیان افتد ازان لولی سرنایی مسلمانان مسلمانان، زجان پرسید کی سابق ورای طور اندیشه، حریفان را چه می‌پایی مسلمانان مسلمانان، بشویید از دل من دست کزین اندیشه دادم دل به دست موج دریایی مسلمانان مسلمانان، خبر آن کارفرما را که سخت از کار رفتم من، مرا کاری بفرمایی مسلمانان مسلمانان، امانت دست من گیرید که مستم ره نمی‌دانم، بدان معشوق زیبایی مسلمانان مسلمانان، به کوی او سپاریدم بران خاکم بخسپانید، زان خاک است بینایی مسلمانان مسلمانان، زبان پارسی گویم که نبود شرط در جمعی، شکر خوردن به تنهایی بیا ای شمس تبریزی، که بر دست این سخن بیزی به غیر تو نمی‌باید، تویی آن که همی‌بایی مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۵۶۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/5185