یکی فرهنگ دیگر نو برآر، ای اصل دانایی
ببین تو چارهیی از نو، که الحق سخت بینایی
بسی دلها چو گوهرها، زنور لعل تو تابان
بسی طوطی که آموزند از قندت شکرخایی
زدی طعنه که دود تو ندارد آتش عاشق
گر آتش نیستش حقی وگر دارد، چه فرمایی؟
برو ای جان دولت جو، چه خواهم کرد دولت را؟
من و عشق و شب تیره، نگار و باده پیمایی
بیا ای مونس روزم، نگفتم دوش در گوشت
که عشرت در کمی خندد، تو کم زن تا بیفزایی؟
دلا آخر نمیگویی کجا شد مکر و دستانت؟
چو جام از دست جان نوشی، ازان بیدست و بیپایی
به هر شب شمس تبریزی، چه گوهرها که میبیزی
چه سلطانی چه جان بخشی، چه خورشیدی، چه دریایی
مولوی : دیوان شمس : غزلیات : غزل شمارهٔ ۲۵۶۲
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/5186